وقت پایانم ...

ساخت وبلاگ

اینجا اتاقِ من است! 
پنجره‌هایش
رو به نیامدنِ تو باز می‌شود 
وَ پرده‌هايش را باد
از غبارِ خاطراتت می‌تکانَد... 

تو رفته‌ای 
وَحالِ تمام خاطره‌ها ابری است !
در شبِ چشم‌هایم 
ستاره‌ستاره درد چشمک می‌زند... 

دیر رسیده‌اند مَردُم؛ 
اشکِ زيادی از من رفته است ...! 

#مینا_آقازاده
 

وقت پایانم ......
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 70 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:08

خرمن گیسویت را نمی‌خواهم
و کمانِ ابرویت را
یا نرگسِ چشم
یا غنچه‌یِ دهان
یا قامتِ سرو
یا لبِ لعل
و ماه صورتت را
نمی‌خواهم
آه ، 
اگر چیزی هست 
برایِ رام کردن این
 اسبِ وحشیِ روح
صدایت صدایت صدایت
تنها صدایت از 
پشتِ تلفنِ راهِ دور ...

تصویر مرتبط

وقت پایانم ......
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:08


قشنگی زندگی
یکیش موهای توست ... 
گل من !
نه این که راه بروی باد را پریشان کنی ...
نه !
در آغوشم بخوابی
که موهات را نفس بکشم ...
آرام در باغ روحت بچرخم
در بهشت پرتقال و نارنج
و قشنگی بودنت را به تنت بگویم ... 

وقت پایانم ......
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:08

تو را می‌ستایمبسی بیش‌تر ز سراب شب    تو را ای گل‌‌دان دل‌تنگی!       ای خاموش‌ترین خاموش!و بس دوست‌ترت می‌دارم چرا که ز من گریزانیو به ریش‌خند تکثیر می‌کنی ای زیور شب‌های من!          آن دره‌ها را    وقت پایانم ......
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 82 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:08

.یادته سرما خوردم؟! اولش دعوام کردی، داد زدی سرم گفتی مگه بهت نگفتم لباس گرم بپوش!!بغض کردم، دوست نداشتم تو سرم داد بزنی!اونشب تب کردم، همه بدنم درد میکرد، نمیتونستم بخوابم.از توام دلم گرفته بود...نصف وقت پایانم ......
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:08

دیشب دوباره 
گویا خودم را خواب دیدم :
در آسمان پر می‌کشیدم 
و لا به لای ابرها پرواز میکردم 

و صبح چون از جا پریدم 
در رختخوابم 
یک مشت پر دیدم 
یک مشت پر ، گرم و پراکنده 
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد 

آنگاه با خمیازه ای ناباورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم 
بر شانه هایم 
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال 
احساس می کردم !

 

وقت پایانم ......
ما را در سایت وقت پایانم ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paeezan1988 بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:08